پيام
+
دم غروب ميان حضور خسته اشيا
نگاه منتظري حجم وقت را مي ديد
و روي ميز هياهوي چند ميوه نوبر
به سمت مبهم ادراک مرگ جاري بود
و بوي باغچه را ‚ باد روي فرش
فراغت
نثار حاشيه صاف زندگي مي کرد
و مثل بادبزن ‚ ذهن ‚ سطح روشن گل را
گرفته بود به دست
و باد مي زد خود را
مسافر از اتوبوس
پياده شد
چه آسمان تميزي
و امتداد خيابان غربت او را برد
غروب بود
صداي هوش گياهان به گوش مي آمد
مسافر آمده
2-تنها
93/3/30
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله آذر ماه
فهرست برترین کاربران از نظر بیشترین پیام های منتخب شده از سوی دبیران مجله پارسی نامه.
30 رتبه برگزیده
بیشتر
برچسب های پرکاربرد